نوشته اصلی توسط
مهربانو جون
سلام
من یه خانم ۲۲ ساله هستم ۴ سال پیش با یه پسر از تو بیتالک اشنا شدمو به خاستگاریم اومدو نامزد کردیم
(اینم بگم قبل اونم نامزد داشتم یعنی سن ۱۴ سالگی نامزد شدم به زور خانوادم بدون هیچ محرمیتی بعد دوسالم همه چی تموم شد)
زمانی که نامزد شوم ۱۸ سالم بود سر ۶ ماه عروسی کردیم تو دوران عقد دوبار مچشو گرفتم تلفنی با چند تا خانوم در ارتباط بود
بعد از دواجم چند سری مچشو گرفتم ولی در حد همون پیام و اس ام اس بود سری اخر به پدرشوهرم نشون دادم پیاماشو که دعوای بدی داشتن
از اون روز قرار شد من خطشو چک کنم ولی خودش نفهمه قرار بین منو پدر شوهرم بود گفت زیر نظر داشته باش چند شب پیش شوهرم فهمید از من لج برداشته بود تا امروز که داشتم تو حموم دخترمو میشستم اومد کلی کتکم زد بعدشم که هیچی نگفتم فوش بد و ناجور بهم زیاااااد داد من رو خانوادم حساسم شدم یه زن جیغ جیغو ولی یه نمونه از کتکاشو بگم بشقاب مینا کاری رو کوفت تو سرم که کج شد....
بعد بهونه های دیگه میاره
اینم بگم همه میگن من هیچی از قشنگی کم ندارم خودم راضیم ولی همه میگن حتی از همسرمم سرترم دلیل خیانتشو نمیفهمم هیچ چیزیم کمش نمیزارم تو زندگ هی چیز هر چی میگه میگم باشه بخدا من دیگه طاقت ندارم از یه طرف دیگه این زندگی زندگی نمیشه از یه طرفم نمیتونم برم هم به خاطر دخترم همبه خاطر اینکه دوتا شکست تو زندگیم میشه ..